33-343

ساخت وبلاگ

امکانات وب

داشته ظرفا رو از تو آب چکون برمیداشته که یهو شیرجوش از اون بالا افتاد پایین و خورده تو سر جوجه که همون موقع چار دست و پا اومده بوده تو آشپزخونه!...

البته به نظر من از کنار صورتش رد شده، چون فقط بالای ابروش زخم شده. وگرنه شیرجوشه با اون وزنش، اگه خورده بود تو سرش که بچه مخش پوکیده بود!

اینا رو من بعدا فهمیدم... وقتی چشم باز نکرده سرم تو گوشی بود و داشتم درباره بیماری های کبد و کیسه صفرا و زخم اثنی عشر سرچ میکردم و در عین حال به خودم فحش میدادم که تو مگه به جز دو واحد زیست دو تو دبیرستان چیز دیگه ای درباره بدن انسان میدونی؟!!!.... که داداشه زنگ زد و گفت مامان جوجه میخواد ببرتش دکتر و دست تنهاست. و ازم خواست همراهش برم...

دکتر تا مارو دید گفت باز چه داستانی راه انداخته جوجه تون؟!... و مثل هر شونصد بار گذشته زیر لب زمزمه کرد: ملت فکر میکنن بچه آوردن راحته!...

معتقد بود اگه بخیه بزنیم بازم احتمالا جاش میمونه... و یه محلول داد برای شستشو و ترمیم زخم...

منشی ازم درباره پدر دوستم پیگیر شد و وقتی بهش گفتم که دوستم امروز بعد توضیحات و پیشنهادات من اعلام کرد که خانواده ش به طبی غیر طب رایج اعتقاد ندارن، گفت پس دیگه بهشون اصرار نکن...

برگشتیم خونه و من که هی از دیدن زخمش دلم ضعف میرفت سعی کردم با مصدوم مهربون تر باشم و اگه میخواد بره تو اتاقم باهاش همراهی کنم و درو نبندم...

اونم از فرصت استفاده کرد و در حالی که کاملا مشخص بود که از بدو تولدش برای این نقشه برنامه ریزی کرده بوده، بعد از خنده ای عمه تحمیق کن، در کسری از ثانیه خودشو به اولین گلدون رسوند و چنگ زد و پرتش کرد زمین و خاک و مشت کرد و گذاشت دهنش!!!...

خیلی تلاش و مجاهدت کردم برای تمیز کردن دهنش ولی نهایتا گمون میکنم یه ریزه کوکوپیت بلعیده شد!..

و باعث شد من به سبیل سابق برگردم و مجددا از ورود به اتاقم منعش کنم!

باید سریع تر فکری به حال بچه هام بکنم.

33-90...
ما را در سایت 33-90 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmychaoticmindg بازدید : 182 تاريخ : سه شنبه 16 خرداد 1396 ساعت: 4:46