39-73

ساخت وبلاگ

امکانات وب

گردنم رو پشتی صندلیه و کمرم رو کفی و پاهام روی میز... نمی‌دونم چرا با این مدل نشستن به خودم حق میدم که از کمردرد بنالم...

کاسه رو چرخوندم، نود درجه، لبه ی کاسه رو میزه و بقیه ش رو هوا. یه تخته قیر گذاشتم پشتش. تکیه دادم به بخش قلنبه ی پشت کاسه... الان یعنی سطح اتکای یه کاسه با دهنه ی شصت سانت و وزنی نزدیک صد کیلو، در حد دو نقطه ی سه چهار سانتی ه.

دارم از دور نگاهش میکنم.

ته کاسه کارش تمومه. دارم لبه ها رو میزنم.

نور چراغ مطالعه تابیده داخلش و دارم از دور کیف میکنم...

و حسرت میخورم... و غصه میخورم...

پایه ی قیفی ه زیر کاسه رو میز کناریه. یه دو سه هفته ای کارش مونده... ولی اونم در همین حد، از اینجا که دارم میبینم واقعا زیباست...

گوی وسط پایه رو میز مطالعه ست. سه چهار ساعت دیگه کار داره... 

اینا که جمع بشه و قیرهاشون خالی بشه،

باید اون کاسه ی اصلی بیرونی کار، با اون هیکل گنده ش پر از قیر بشه... اصل کار... 

یه حساب سر انگشتی میگه که همینا که تا الان زدیم، دو سال طول کشیده...

و اگه خوب پیش بریم، کاسه بیرونی شاید یک سال کار داشته باشه...

یه عمره...

یک عمر...

چقدر داستان دارن هر کدوم از این تیکه ها...

چقدر داستان... چقدر اشک ریختم موقع چکش زدن رو هر کدوم... چقدر بغلشون کردم... چقدر قربون صدقه شون رفتم... چقدر باهاشون حرف زدم...

حالم خوش نیست...

روابط آدما تو این کارگاه، در تیره و تار ترین روزهاشه...

چرا بزرگ نمیشیم؟!... تا کی قراره این همه زیبایی و توانایی و امکانات رو نادیده بگیریم و چشامونو ببندیم و دهنمونو باز کنیم؟!...

هفته پیش به دنا گفتم باور کن حاضرم همین الان یه وانت بگیرم و کل کارو بفرستم برای هدیه و همه چیو تموم کنم...

دنا خندید گفت از روزی که من اومدم اینجا، این پنجمین باره که اینجوری فیوز پروندی و میخوای همکاریتونو بهم بزنی...

الآنم که دارم مینویسم، باورم نمیشه این همه حرفها و اتفاقات تلخ رو شاهد بودم...

باورم نمیشه که داره چهل سالمون میشه و هنوز هم نمی‌تونیم مثل دو تا آدم بالغ با هم کنار بیایم...

33-90...
ما را در سایت 33-90 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmychaoticmindg بازدید : 92 تاريخ : شنبه 9 مهر 1401 ساعت: 17:12