39-338

ساخت وبلاگ

امکانات وب

قبل عید بود به گمونم که شیرهای آب کارگاه همه شون مشکل پیدا کرد و دیگه داستان شد. مجبور شدم از زیر ببندم. و دیگه هم که نیومدم. فقط یه شیر روشویی باز میشد.

که از اونم در حد آب دادن به گلها استفاده میکردم. دو هفته یکبار.

اونقدر به گلها نرسیدم که تبدیل شدن به جنگل.

خاک همه جا پره.

خودمم که وسایلم همیشه پخش و پلا.

امروز بالاخره بعد از مدتها غر زدن، با بابا اومدیم کارگاه.

یک ساعت اول فقط سرشو تکون میداد و نچ نچ میکرد.

باورش نمیشد با همچین اوضاعی روبرو شده.

دو تا اتاقی که دست دنا بود هم بدتر از بقیه جاها.

پر از خاک و گچ و سیمان. 

آقای لوله کش اومد و قرار شد همه شیرها رو عوض کنه و اون وسط از فرصت استفاده کردم و گفتم برام دوش هم بذاره تو دستشویی. بابا گفت آره، سالی یکبار شاید اومدی، خواستی دوش بگیری. 

پارسال، قبل از اینکه بپوکم، گاهی سه چهار روز پشت سر هم اینجا میموندم و مجبور میشدم حموم صحرایی کنم.‌

در بیان میزان بی حوصلگیم همین بس که آب گرم کن خاموش شده بود و چون تو حیاط خلوت بود، بی خیال روشن کردنش شدم و الان بیش از یک ساله که آب سرد استفاده میکنم. و برای حموم، آب گرم میکردم رو گاز!!!

فک کنم بابا میخواد نصفم کنه.

پریشونی از در و دیوار اینجا می‌باره.

الان تو دستشویی داره به لوله کش کمک میده برای نصب دوش.

زیر لب بهم گفت، یه آدمی ازت بسازم! صبر کن! شنبه یکشنبه حالتو جا میارم! خدمت دنا هم میرسم.

واقعیت اینه که اینجا اونقدر بهم ریخته ست، حتی بهم ریخته تر از مخم، که روم نمیشه سرایدار خونه مونو بیارم برای تمیز کردن اینجا. همه ش فکر میکنم اگه اینجا رو ببینه، آبروم می‌ره.

خودم و زندگیم، در دوران تباهی کاملیم.

33-90...
ما را در سایت 33-90 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmychaoticmindg بازدید : 47 تاريخ : شنبه 6 خرداد 1402 ساعت: 20:42