مدتهاست که نمی نویسم، ولی تقریبا هر روز به نوشتن فکر میکنم.
تو سرم پر از حرفه ولی دستم به تایپ کردن نمیره... و این بده... چون انگار هی داره مخم سنگین و سنگین تر میشه.
دلم میخواست از امروز یه کاری رو استارت بزنم.
دیدم دو، دو، دو، تاریخ زایمانم که نشد! تاریخ عقد و عروسی هم نشد. تاریخ آشنایی هم نشد... خلاصه مبدا هیچی نشد... بعد فکر کردم گفتم حالا همه چی که رابطه نیست،
بیا و یه کار دیگه رو شروع کن. برای همین به مربی بدنسازی ای که مدتهاست میخوام برم پیشش، پیام دادم و درخواست کردم بهم یه وقت بده... جواب نداد...
یه کم تو خونه تابیدم و گردگیری کردم و آشپزخونه رو مرتب کردم و یه قهوه برای خودم درست کردم و به این فکر کردم که امروز، روز عیدی، با تاریخ به این باحالی، مبدا چی بشه...
دیدم همه ش دلم اینجاست...
چرا امروز روز بازگشت به وبلاگ نباشه...
پ.ن
اگه کسی هنوز اینجا رو میخونه، بهم بگه...
خوشحال میشم!
33-90...برچسب : نویسنده : mmychaoticmindg بازدید : 51