33-314

ساخت وبلاگ

امکانات وب

نتیجه ی کلاس امروز برای من این بود که: اساسا ببندم دهنمو!... و اینطور که فهمیدم همز و لمز کردن انگار آمیخته شده و همه ی زندگیم. 

امروز دیدم این همه در مورد قضاوت نکردن و اینجور چیزا تو بحث های روانشناسی خونده م... اونوقت این جور مسائل، و اصلا همه چیز زندگی، چقدر دقیق تو قرآن بررسی شده...

خب اصلا چرا این کتاب مرجع نیست؟!!!...

...

بعد از شش سال امشب من و دختر دایی میخوایم تا صبح مثل قدیما با هم تا صبح حرف بزنیم!!!

شوهرش رفته مسافرت. و دعوتم کرد که بیام پیشش. 

چند روز پیش باهام تماس گرفت و بعد از کلی حال و احوال، گفت که با شوهرش شرط بسته که من به زودی پرورش گیاهمو رها میکنم!...

خنده م گرفت. ظاهرا عکس گلدون هامو تو اینستاگرام دیده بود. بهش گفتم این یه سرگرمی ه کاملا همینجوریه!... بیزینس نیست که!... تعجب کرد.

بعد گفت: لامصب اگه ادامه میدادی الان برند لباستو داشتی!... گفتم: من؟!... مگه من طراحی لباس خوندم؟!!!... چی میگی؟!... گفت: مگه خیاطی نمیکردی؟!... لباس طراحی نمیکردی؟!... فلان موقع... و شروع کرد نشونه دادن. 

به کل یادم رفته بود. با حرفاش کم کم یادم اومد که یه تایم نه چندان کمی رفتم کلاس و بعد کم کم یاد لباس هایی افتادم که دوخته بودم!

با خنده گفتم: رسما فراموش کرده بودم.

گفت که باید ادامه میدادی.

بعد با اطمینان از کارهای سرامیکم پرسید و وقتی گفتم که یک سال و نیمه که متوقف شده، شوک شد... فکرشو نمیکرد!...

و کلی حرف زد و سرزنش و نصیحت کرد در باب پشتکار داشتن و پیگیر بودن و گیو آپ نکردن... و تازه بعدش بود که معلوم شد که برای چی تماس گرفته... میخواست بگه که بیا با هم رو نقاشی دیواری کار کنیم!!!

گفتم لعنتی، تو خودت یه ساعته داری منو نصیحت میکنی، بعد باز ایده جدید داری؟!!!...

...

حالا امشب اینجام، خیلی جدی، که درباره ی ایده ی جدیدش صحبت کنیم!

البته اگه حرفها و داستان های گفته نشده ی این سالها رخصت بده!

33-90...
ما را در سایت 33-90 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmychaoticmindg بازدید : 200 تاريخ : جمعه 22 ارديبهشت 1396 ساعت: 9:19