33-302

ساخت وبلاگ

امکانات وب

آشپزخونه رو حسابی تمیز کردم و بعد داشتم میز جلسه ی اتاق وسطی رو که همیشه ی خدا درش بسته ست و همه جاش یه لایه ضخیم دوده نشسته رو دستمال میکشیدم که دوست جدی م رسید. 

شاکیه ازم. به شدت. الان مدتیه که نرسیدم همراهش باشم.

با تعجب گفت چی شده؟ افتادی به تمیز کاری؟

گفتم اولین روزه بعد عید مثه آدم اومدم کارگاه.

پرسید کسی قراره بیاد؟!

گفتم که نه و به کارم ادامه دادم. 

بعد که میز و صندلیا کاملا تمیز شد، یه دست روزنامه آوردم و چیدم رو میز و بعد رفتم غنایمی که تو سفر جمعه جمع کرده بودمو بردم تو آشپزخونه و خالی کردم تو سینک. 

یهو زد زیر خنده که، پس بگو چرا یهو آدم شدی!

همه ی سنگا رو با دقت با برس شستم و یکی یکی دادم بهش که بچینه رو روزنامه ها... 

حمومشون تموم شد نشستیم به تماشا.

خیلی دوستشون داشتم.

...


دم غروبی مهربان دوستم زنگ زد که با سه چهارتا دیگه از بچه های گنگ نزدیکمونن و پیشنهاد دادن که ببینیم همو. 

تو یه کافه جمع شدیم و حرف زدیم و خندیدیم...


خدا رو شکر کردم برای بودنشون.

33-90...
ما را در سایت 33-90 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmychaoticmindg بازدید : 219 تاريخ : جمعه 8 ارديبهشت 1396 ساعت: 5:27