36-363

ساخت وبلاگ

امکانات وب

مامان صداش کرد و در گوشش یه چیزی گفت.
جوجه یهو با خوشحالی از جا پرید.
مامان آخر حرفش بهش گفت: به کسی نگیا!
جوجه هم مثلا اطمینان داد که حرفه بین خودشون میمونه و دوید اومد سمت من.
چشماش برق میزد و صورتش پر خنده بود.
پرسیدم: چی شده عمه؟!
با خنده گفت: نمیگم!!!
بعد برگشت پیش مامان و درگوشش گفت: همه شو هاااا.
مامان هم قبول کرد!
دوباره اومد پیشم و بدون اینکه من چیزی بپرسم گفت: نمیگم بهت!
و با خنده گوشی رو دست گرفت و مشغول بازی شد.
ولی بعد از چند ثانیه رو به مامان گفت: فقط یه کمی شو بگم مامانی! خواعش!
و سریع بهم گفت: بادکنک!
_ بادکنک چی؟!
_ بادکنکا رو من میترکونم!
مامان گفت: ا! نگو دیگه!
باز پاشد رفت پیش مامان.
تو پوست خودش نمیگنجید.
صدای پچ پچشون میومد. و مامان که هی آروم میگفت آخه عمه نباید بدونه.
مذاکره شون که تموم شد، جوجه در حالی که میومد سمت من گفت: عمه! بهت نمیگم!... فقط توش کیک داره!
مامانم و مامانش همزمان اعتراض کردن: نگو دیگه...
از خودش دفاع کرد که: نگفتم که بابا! فقط گفتم توش کیک داره!
و دیگه نتونست خودشو کنترل کنه و یهو درجا گفت: عمه میخوایم برات تولد بگیریم! کیک و بادکنکم میگیریم. بادکنکا رو همه رو من میترکونم! همه شو هاااا!
و نفس راحتی کشید...

33-90...
ما را در سایت 33-90 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmychaoticmindg بازدید : 174 تاريخ : جمعه 6 تير 1399 ساعت: 13:40