36-351

ساخت وبلاگ

امکانات وب

گفت: عمه؟!... بیا خاله بازی کنیم!
چشام گرد شد. این بروزاتش جدیده کاملا. داشتم فکر میکردم با کدوم دختربچه ای ممکنه بازی کرده باشه که همچین اثری روش گذاشته باشه...
پرسیدم: چجوریه؟
_ میثلن(مثلا)... من... میام خونه ی تو، بعد تو برام چایی میاری...
و فک کنم همه ش یه نقشه بود که من براش چایی بیارم با "قند".
ولی همونجوری که دراز کشیده بودم بهش گفتم وای عزیزم خوش اومدی به خونه مون. بفرمایین چایی. و دست خالی مو به سمتش دراز کردم.
اونم کم نیاورد و بازی رو ادامه داد.
ولی بعد از چند دقیقه حوصله ش سر رفت و گوشی رو آورد و گفت بیا تانک بازی کنیم.
...
بعد از چند ساعت دوباره با پیشنهاد یه بازی جدید برگشت:
_ عمه؟!... میای عمه بازی کنیم؟!
تو دلم گفتم یا خدا!... خاله بازی اوکی بود. آشنا بود. ولی عمه بازی بیشتر شبیه یه فحش یا بد و بیراه به نظرم اومد.
_ آره! چجوریه بازیش؟
_ ببین... میثلن، من عمه بودم... تو مامان بسه (بچه)...
و اولین چیزی که دم دستش بود، کنترل تلوزیون، رو داد دستم و گفت: اینم بسه.
_ خب؟! بعدش؟!
_ بعد من میثلن اومده بودم خونه تون.
_ باشه!
و تاپ تاپ دوید و رفت تو اتاق خواب. از اونجا بیاد. همیشه بازیهاش از یه نقطه صفری باید شروع شه. باید بره. بعد بیاد.
بعد از چند لحظه اومد و دینگ دینگ کرد.
منم درو باز کردم و خوشامد گفتم.
دستاش گرفت بالا سرش و سلام کرد و مثلا وارد خونه شد.
_ اوا! دستات چرا رو هواست؟!
_ دستام کثیفه! الکل بیار!
بعد که دستاشو ضدعفونی کرد، رو به من گفت:
_ به بسه بگو براش آدامس گرفتم.
همیشه حرفاشو به کسی که نقش مامان بچه رو داره میزنه، و بعد مامان بچه باید اونو به بچه ابلاغ کنه.
ادامه داد: از بسه بپرس که میخواد یه خبر خوشحال کننده بهش بدم؟!
کنترل تلوزیونو گرفتم جلو صورتم و گفتم: بچه! عمه ت میخواد یه خبر خوشحال کننده بده!!! آخ جون!
بعد جوجه با کلی ادا اصول و گفت:
من اومدم خونه تون و میخوام دو تا (دو شب) خونه تون بخوابم!... هورااااا... خوشحال شدین؟!!!

33-90...
ما را در سایت 33-90 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmychaoticmindg بازدید : 188 تاريخ : شنبه 17 خرداد 1399 ساعت: 20:04