36-273

ساخت وبلاگ

امکانات وب

هشت لبخند نود و هشت
چه حس عجیبی بود مرور کردن یک سال گذشته...
خصوصا این یک سالی که آسفالت شدیم... و پیدا کردن لبخندهاش...
این لحظات برام دوست داشتنی بودن:

- روز تولدم که مامان سفر بود و من پیش عمه خانوم بودم و برای عوض شدن روحیه ش آهنگ گذاشتم و با هم دست زدیم و رقصیدیم.
- جوجه برام خاطره تعریف کرد از کوچولوئیای خودشو و باباش.
- مامان زنگ زد و گفت جواب پاتولوژی بابا خوب بوده.
- استاد تا چشمش افتاد به کارمون با هیجان به من و هدیه گفت شما کارتون عالیه!
- وقتی بعد از چندین روز بیماری مامان گفت که گشنمه و غذامو بیار!
- مهربان دوستم، رفیق بیست ساله م، خبر مادر شدنشو بهم داد.
- معلم طراحیم پایین کارم "بسیار خوب" نوشت و تاریخ زد و گفت اینو نگه دار.
- روزی که جوجه اومد کارگاه... وای... خاطرات اون روز محاله یادم بره...

 

پ.ن

این پست به دعوت خاکستری عزیز بود.

ازش ممنونم.

33-90...
ما را در سایت 33-90 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmychaoticmindg بازدید : 184 تاريخ : جمعه 5 ارديبهشت 1399 ساعت: 18:54