36-285

ساخت وبلاگ

امکانات وب

هر روز صبح که پا میشه، اولین حرفش اینه که: امشبم اینجا بخوابیم! باید نریم خونه مون!
بعد هم از مامان یه عود میگیره و راه میفته تو خونه و به قول خودش، همه ی اتاقا رو خوشبو میکنه.
تلوزیون از وقتی بیدار میشه، تا وقتی اون صفحه ی خط خط رنگی و بوق ممتد شنیده بشه رو شبکه پویاست.
من و مامان و بابا که در تمام مدت روزهای قرنطینه اخبار و سریال های تلوزیونو جارو میزدیم، حالا فقط میتونیم پایتختو ببینیم. چون بعدش جوجه میخواد سی دی بذاره.
کنترلش رو ماجرا به حدیه که وقتی میره دستشویی هم میگه لای درو باز بذارید که اگه کسی کانال تلوزیونو عوض کرد بفهمه و داد بزنه: بزن بووووویااااااا...
گاهی هم که ظهرا میخوابه، بالشش جلو تلوزیونه. خاموش کنیم هم میپره از خواب و روشن میکنه و دوباره میخوابه.
وقتایی که بخواد بره تو اتاق خواب بازی کنه، صدای تلوزیونو بلند میکنه و کنترا تلوزیونو با خودش میبره!
بهش گفتم عمه! دیکتاتور های پیش از تو سوء تفاهم بود! گفت: سییی؟!
البته که خب به وضوح ما از ندیدن اخبار منفی حالمون بهتره و اعصابمون آروم تر!

مامانش ازش پرسید که خب بالاخره تا کی میخوای بمونی اینجا؟ 
گفت تا فردای فردای فردای فردا!!!

 

پ.ن

پارسال سیزده به در رفتم مشهد.

شب قبلش خونه هدیه بودیم. اونقدر بارون بارید که ترسیدیم برگردیم خونه.

شب خوابیدیم و صبح برگشتیم...

رسیدم خونه ساعت دوازده ظهر بود. دو تا از بچه ها قرار بود برن مشهد. اومدم خونه و لباس عوض نکرده اسنپ گرفتم برا راه آهن. دو یه تا خرت و پرت برداشتم و راه افتادم. تو راه تازه بلیط خریدم و تا که رسیدم پریدم سوار قطار شدم.

قطار تقریبا خالی بود. برا همین اجازه دادن پیش دوستام بمونم.

ساعت یک شب رسیدیم. رفتیم حرم. البته قبلش یادم افتاد چادرمو رو میز جا گذاشتم و مجبور شدم برم اول یه چادر بخرم.

تا ساعت پنج تو حرم بودیم و بعد بدو بدو رفتیم فرودگاه.

هشت صبح دوباره خونه بودم.

خعیلی سفر عجیبی بود.

33-90...
ما را در سایت 33-90 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmychaoticmindg بازدید : 176 تاريخ : جمعه 5 ارديبهشت 1399 ساعت: 18:54