36-131

ساخت وبلاگ

امکانات وب

با لحن عصبانی گفتم: عمه این نشد زندگیا... ساعت زندگیت کلا بهم ریخته ست...

لباسای بیرونش تنش بود و وایساده دم در داشت از دست مامانش غذا میخورد و با چشای گرد نگام میکرد.

ادامه دادم: وقتی ما داریم شام میخوریم، تو داری بازی میکنی، حالا که ما میخوایم بخوابیم، تازه میگی گشنمه و بهم غذا بدین!... باباتم که تو ماشین جلو در منتظره... الانه که سرایدار در حیاطو ببنده و  اصلا نتونید برید خونتون!

لقمه شو قورت داد و با جدیت گفت: خب اون موقع دلم نخواست! الان "میلم کشید"!

انگار یکی خوابونده باشه تو گوشم! درجا خفه شدم...  اصلا برا یکی دو ثانیه از بقیه هم صدایی در نیومد و همه داشتن به زور خنده شونو حبس میکردن!

که جوجه پشت چشم نازک کرد و همون جور که داشت با کلی ادا روشو از من برمیگردوند گفت: بیشوووور...

33-90...
ما را در سایت 33-90 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmychaoticmindg بازدید : 180 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 17:52