36-143

ساخت وبلاگ

امکانات وب

ازم خواست فشار خونشو اندازه بگیرم.
پد رو بستم دور بازوش و گوشی رو گذاشتم زیرش و چند بار لاستیکشو تو دستم چلوندم و چشم دوختم به عقربه ها و آگاه از اینکه ممکنه حرفام رو نتیجه تاثیر بذاره گفتم: من نوه تم... زشته اینو بهت بگم! ولی مجبورم میکنین...

یه نگاه سریع بهش کردم که ببینم حواسش هست؟!... چشماش هوشیار شد و زل زد بهم.

ازش پرسیدم که: دوست داشتی جای فلانی باشی؟!
- فلانی ای که تازه چهلم پسرش بود-
یا مثه دخترخاله که رفت سر خاک بچه ش؟!
یا مثل خاله که رفت سر رفت سر خاک نوه و دخترش؟!
نمیتونست جوابمو بده. یا منتظر یه روزنه بود که از اونجا حمله کنه!
ادامه دادم: ناشکری نکن مامان بزرگ! بد و بیراه نگو... ناله نفرین نکن!
منفجر شد که: من کی نفرین کردم؟ من کیو نفرین کردم؟ من مگه چی گفتم؟! چی میگی تو؟!
گفتم: خودتون خوب میدونید منظورم چیه!...
هی میری و میای و میگی چرا هیشکی بهم سر نمیزنه! بعد تا که یکی زنگ میزنه بیاد دیدنت، داد و هوار میکنی که نمیخوام ریختتونو ببینم.
گفت: دختره ی بیخود هفت ماهه رفته خارج واسه خودش به گلگشت اون وقت یه زنگ نمیزنه حال منو بپرسه. بعد الان دختر و شوهرش واسه چی میخوان بیان اینجا؟!
به دفاع از عمه گفتم: شما از کجا میدونی تو زندگیش چه خبره و اصلا برا چی رفته؟!...
به جا اینکه خوشحال بشی که دارن نوه و دامادت میان دیدنت بد و بیراه میگی؟!... به خدا داری ناشکری میکنی. نذار خدا به دلت داغ بذاره... فشارتم چهارده رو نه ه.
زیر لبی اعتراف کرد: خب خوبه که... چیزیم نیست.
...
زنگ زدم به مامان گفتم اگه فک میکنی شام درست کنی، بدی به بابا بیاره اینجا و از مهمونای مامان بزرگ پذیرایی کنه، تنش این خونه آروم میشه، بدون که همچین خبری نیست و منتظر سونامی بعدش باش.
مامان هم گفت که میدونم و برام مهم نیست... نمیخوام بابات جلو دامادشون شرمنده شه...
...
دارم تو دو تا دنیای موازی زندگی میکنم.

خونه ی مامان بزرگ و همه ی حواشیش.
و دنیای خونه ی خودمون.
که البته یه وقتا عین دو تا رنگ آبرنگ میدون تو هم.

33-90...
ما را در سایت 33-90 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmychaoticmindg بازدید : 184 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 17:52