35-200

ساخت وبلاگ

امکانات وب

گفت: عمه! ایشامپ... ایشامپ داری؟...

گفتم: دارم. ولی تنده ها!

- بده! عمه ایشامپ میخوام!

- میسوزیا...

- ایشامپ بده!

- خودت خواستیا!

با خوشحالی سرشو تکون داد که: باشه. و مسئولیت انتخابشو به عهده گرفت.

بسته آدامس فلفلی رو باز کردم و یه دونه گذاشتم کف دستش.

انداخت تو دهنش و چشم تو چشم من شروع کرد تند تند جویدن. اما بعد از چند ثانیه دهنشو باز کرد و ها ها کرد و بیتاب، آدامس جویده رو تف کرد تو دستم و شروع کرد با دستش دهنشو باد زد.

از قبل یه استکان آب سیب گذاشته بودم کنار دستم. در حکم کپسول آتش نشانی.

بهش گفتم: بیا عمه! بیا یه قلپ از اینو بخور.

یه ریزه خورد و آروم شد و بعد از کمی مکث دوباره گفت: عمه! ایشامپ!

- خب خوردی که. دیدی سوختی.

چشاشو ریز کرد و انگشت اشاره شو بهم نشون داد و گفت: عمه! یی دونه! آخر! 

یکی دیگه گذاشتم کف دستشو دوباره همون اتفاق قبلی تکرار شد و باز هم در انتها درخواست آدامس بعدی بود...

بعد از شش هفت تا آدامس، بالاخره مامان به دادم رسید و در یک لحظه یواشکی قوطی رو خالی کرد و برش گردوند بهم. تا من بتونم جعبه ی خالی رو نشونش بدم و بگم ببین تموم شده!

...

شامشو نخورده بود و مامانش هم قدغن کرده بود که شکلات لواشک شیرینی یا پاستیل بخوره!

بابا که شب اومد، یهو از دهنش پرید پاستیل گرفته، که با اشاره ی مامانش سریع حرفشو جمع کرد...

و ما گمون کردیم که طرف متوجه نشد...


یه کم که گذشت، اومد پیشم و گفت که ایشامپ میخواد... بهش یادآوری کردم که همه شو خورده و جعبه خالی شده...

ولی حرفام فایده نداشت. اونقدر خواهش و اصرار کرد که مجبور شدم برم یکی از اون آدامسایی که مامان نجات داده بودو از تو کابینت پیدا کنم و بدم بهش.

خوشحال شد و شروع کرد به جویدن... 

منتظر بودم بیاد داستان تکراریشو با من ادامه بده،

ولی دیدم که اینبار رفت سراغ بابا و در حالی که داشت دهنشو باد میزد گفت: بابایی! تونده! تونده! پاستیل بده!..

33-90...
ما را در سایت 33-90 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmychaoticmindg بازدید : 194 تاريخ : چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت: 19:42