35-161

ساخت وبلاگ

امکانات وب

چهاردست و پا دنبال جوجه میرفتم تا بتونم یه لحظه گیرش بیارمو جورابشو پاش کنم... توان رو پا وایسادن نداشتم... از صبح خونه مون بود، تبدار و بداخلاق...

هر بار ماچش میکردم با داد میگفت: عمه! بوث نه! من مریضم! اه!

با اینحال نه تنها ظهر نخوابید که حتی یک دقیقه هم نشست... در حدی که ناهارشم تو ایوون و تو بغل من خورد که بتونه کوچه رو تماشا کنه...

دیگه جونی برای من و مامان باقی نمونده بود...

مادر و پدرش لباس پوشیده دم در بودن و جوجه میگفت هر وقت بویا بآب ه میام! (اون لالایی آخرشب شبکه پویا منظورش بود)


مامانش خواست خیلی اصولی راضیش کنه،

بهش گفت: پسرم انتخاب کن... یا همین الان با من و بابا بیا بریم خونه، یا شب پیش مامانی و عمه بمون. کدومش؟!

یهو بی اختیار گفتم: این الان تهدید من بود یا جوجه؟!...

خندید گفت: خیلی هم دلت بخواد!

رو به جوجه گفتم: عمه، یا پاشو همین الان با مامان و بابات برو خونه، یا تو بمون اینجا و من با مامان و بابات میرم خونه تون پیش ایسی (خرسی) و عباس  و عبداله و نی نی...

.

پاشد رفت... بدون جوراب.


پ.ن

مشخصه که مامانم در مراسم نامگذاری عروسک هاش حضور داشته؟!... :))))

33-90...
ما را در سایت 33-90 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmychaoticmindg بازدید : 181 تاريخ : شنبه 17 آذر 1397 ساعت: 0:34