34-222

ساخت وبلاگ

امکانات وب

زن داداشه داشت بهم میگفت لباست کمه، سرما میخوری، یه چیز گرم بپوش...

که جوجه وسط بازیش پاشد و رفت از تو اتاقش ژاکتشو آورد و داد دستم...

...

کلافه از کلاه و کاپشن و زیپ تا زیر گلو و کفش ساق بلند و... بالاخره زورش به دستکش هاش رسید و با دندون درشون آورد...

چند دقیقه بعد وقتی خانم همساده چشمهای ذغالی و دماغ هویجی و دکمه های در بطری ای آدم برفی رو گذاشت، ذوق کرد و عمه عمه گویان با دست بهم نشونش داد...

ولی وقتی رفت جلو باهاش عکس بگیره چشمش خورد به دستکش هاش که به جای دستای آدم برفی گذاشته بودیم... جیغ و داد کرد و دستکش هاشو قاپید و بعد هم با لگد زد به آدم برفی و راه افتاد سمت در پشت بوم...

...

بعد از ظهر که مامانش خوابید، دستمو گرفت و منو برد تو آشپزخونه، خط خطی های آبی روی سرامیک جلوی یخچالو نشونم داد و بعد نچ نچ کنان با دست راستش زد پشت دست چپش...

...


پ.ن

آخه فک کن!...

ژاکت فسقلی خودش...


33-90...
ما را در سایت 33-90 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmychaoticmindg بازدید : 209 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 12:18