34-170

ساخت وبلاگ

امکانات وب

سر شبی، از کارگاه اومدیم بیرون و کمی در سکوت پیاده روی کردیم...

یهو یاد خواب دیشبم افتادم... بلیط نجف داشتم و در آخرین لحظات از پرواز جا مونده بودم... صبح با حال بدی بیدار شدم...

سکوتو شکستم و گفتم: همینه ها! اینکه میگن یه بار بری، دیگه گیر میفتی... دلت میخواد هر سال بری...

اول یه لحظه مکث کرد تا بفهمه جریان چیه. بعد گفت: حالا صبر کن... اون ده روز آخرش که همه دنبال بلیط و ویزان... آدم پر پر میزنه...

...

به قول ری، باید یه کم بگذره و ته نشین بشه، تا بتونی ازش بنویسی...


همچین شبی بود... از معده درد گوشه ی تخت مچاله شده بودم و فقط خدا خدا میکردم که اون درد لعنتی رهام کنه و بتونم سحر تو حرم باشم...

...

نه...

نمیتونم...

هنوزم نمیتونم ازش بگم...

33-90...
ما را در سایت 33-90 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmychaoticmindg بازدید : 203 تاريخ : شنبه 18 آذر 1396 ساعت: 19:09