...

ساخت وبلاگ

امکانات وب

با همون یه بار که صداش زدم از خواب پرید. 

گفته بود سر اذان بیدارش کنم.

تنهایی نمیتونست راه بره.

کمکش کردم بره دست و روشو بشوره.

دکمه های مانتوشو که داشت میبست دستاش عین بید میلرزید. 

از دیروز تا حالا چند تا قاشق سوپ خورده و کمی شربت عسل. و البته یه لیتر سرم هم بهش تزریق شده.

به داداش کوچیکه گفتم نگهش دار. رهاش نکنی یه وقت، رو پا بند نیست. 

داداش بزرگه اومده بود دم در دنبالشون. 

از پله ها که داشتن میرفتن پایین یهو انگار دلم چلونده شد...

تصویر دوستم در حال تلو تلو خوردن و داداشش که سعی داشت محکم نگهش داره... داشتن چهار و نیم صبح میرفتن سر خاک باباشون...

...

پره گریه م...

33-90...
ما را در سایت 33-90 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmychaoticmindg بازدید : 179 تاريخ : جمعه 9 تير 1396 ساعت: 20:50