33-361-2

ساخت وبلاگ

امکانات وب

بسیار سخت گیر بود و بسیار مهربون!

یه ترکیب عجیبی که در مقابلش دائم در خوف و رجاء بودی!

یک ترم معلمم بود. سال اول دبیرستان. معلم زبان.

و برای من که کلا در اون حوزه تعطیلات بودم، کلاسش بسیار سنگین بود. خصوصا وقتهایی که انگلیسی حرف میزد.

بعد از اون ترم دیگه ندیدمش و بعد هم شنیدم که بیماری سختی گرفته... و این باعث شد که از ترسم دیگه حتی ازش خبر هم نگیرم.

امروز که تو مراسم ختم معلم ریاضی زیبا و مهربونم دیدمش، از جا پریدم و نفهیدم که چطور خودمو بهش رسوندم و بغلش کردم...

هجده سال گذشته بود و حتی ممکن بود که اصلا منو یادش نباشه... ولی مهم نبود برام...

حتی الان هم که دارم مینویسم احساس بغض دارم.

همش دارم فکر میکنم به این علاقه هه، به چراییش... به من اون روزها... 

تازه وارد اون مدرسه شده بودم و بچه ها بسیار قوی و من حسابی میلنگیدم. 

شکست پشت شکست... حتی یادمه ریاضی یک رو که با همین معلم زیبای مرحومم داشتم و با چهارده و هفتاد و پنج تجدید مدرسه شدم و تابستون سر کلاس رفتم و شهریور باز هم امتحان دادم... 

احساس بی ارزشی شدید. احساس ناتوانی. 

و فقط تو درس زبان بود که... نمیدونم این معلم با من چه کرد... ساعتهای طووولانی با دیکشنری المنتری آکسفورد مشغول بودم و گاهی تو معنی کلمات هم یه چیزایی بود که نمیفهمیدم و باید اونها رو هم سرچ میکردم و... بسیار مینوشتم و میخوندم.

انگار معلمم با وجود اون همه جدیت و گاهی بداخلاقی، یه انگیزه ای بهم داد که من اون آدم با پشتکار درونم اومد رو. آدمی بود که باعث شد وسط اون همه احساسات بد، کمی نفس بکشم و حس کنم ارزشمندم... توانمندم... 

33-90...
ما را در سایت 33-90 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmychaoticmindg بازدید : 204 تاريخ : چهارشنبه 31 خرداد 1396 ساعت: 3:39