در آسانسورو باز کردم و گفتم بدو عمه. سوار شو بریم.دستشو با دستمال کاغذی گذاشت رو در و نگهش داشت و گفت: اول خانوما!.. بعد آقا پسرا...با چشمای گرد رفتم داخل.باباش که شاهد اتفاق بود زیر لب گفت:صبحی به من, ...ادامه مطلب
اومدم خونه خاله... هوم... آشفته بازاریه اینجا... از شدت درد یک لحظه هم یه جا بند نمیشه... کمکی نمیتونم بدم... فقط هستم... امسال محرم سنگین و عجیبی بود برا خونواده مون... هیشکی هنوز نتونسته بره هیئت... همه یا مریض بودن، یا پرستاری میکردن... ... جوجه همه سر و کله ش قرمز شده. حساسیت داده به لوسیونش. اگه دستکش دستش نکنی، همه ی صورتشو زخمی میکنه... دلم براش میسوزه... بعد یهو به خودم میگم، یه کم پوستش التهاب و خارش داره و کلافه ست... همین... به اون نوزاد شش ماهه ای فک کن که... خدایا... ,33-112,33-1126,33-112 afi,33-1123,33-1126(a)(1),33-1125,33-112 cmu,33-1126 ars,ars 33-1123,ars 33-1121 ...ادامه مطلب