33-90

متن مرتبط با «01 queens blvd» در سایت 33-90 نوشته شده است

36-201

  • چند دقیقه یه بار همه ی اتاقم روشن میشه و پشت بندش صدای رعد میاد..رفتم پشت پنجره. اون بیرون ماشین ها سفید پوش شدن... زمین ولی هنوز نه... مسج فرستادم به آرزو که: صبح بابا نوبت جراحی داره. براش دعا کن.و اضافه کردم که: آدم خجالت میکشه تو این روزا به غم خودش فکر کنه... دلم بیتابه... نفسم سنگینه...غم و خشم با هم قاطی شدن...یه جا دیدم نوشته بود: جمعه ی سیاه...به جا گفته بود. جمعه، سیزدهم دی ماه نود و هشت،  قلب انسان های بسیاری به درد اومد.بزرگ مردی به آرزوش رسید..., ...ادامه مطلب

  • 34-201

  • ناکام از یافتن لنت و خوشحال از پیدا کردن چند متر سیم و دوشاخه و ماده گی و سه راهی، برگشتم تو سالن و خواستم غنائمم رو بهش نشون بدم که دیدم پیچ گوشتی به دست زل زده به کلید برق و بی حرکت مونده...  صداش کردم: اینا رو ببین!... تکونی خورد و به خودش اومد و بلافاصله پشتشو کرد بهم و اشکاشو پاک کرد...  یه لحظه دستپاچه شدم و نمیدونستم به روی خودم بیارم یا نه... پرسیدم: توام چایی میخوری؟!... با صدای گرفته گفت: آره بریز... چند دقیقه ای بالاسر کتری و قوری معطل کردم تا خودشو جمع و جور کنه. از طرفی داشتم فکر میکردم که چطور از این حال درش بیارم... ظاهرا در تمام مدتی که من داشتم تو کمد ابزار اتاق عقبی و قفسه ی چوبی اتاق وسطی دنبال لنت برق میگشتم، اون مشغول پیچ کردن قاب کلید و پریزها بوده و ریز ریز اشک میریخته... یادم اومد که قبلا بهم گفته بود که همیشه این کارا رو تو خونه شون همراه پدرش انجام میداده... میگفت: هرموقع یه ابزاری میخواستم دست بگیرم صدا میزدم: بابا... اصلا شاید به همین خاطر ه که تو این هفت ماهی که پدرش دیگه نیست، دست به اره و دریل نبرد و هیچ چیز جدیدی نساخته... راستش خودمو تو اون لحظات سرزنش میکردم به خاطر خراب کردن حالش... با دو تا لیوان چایی از آشپزخونه بیرون اومدمو با خوشحالی ازش تشکر کردم که بالاخره بعد از دو سال که از نقاشی دیوارهای کارگاه میگذره، قاب کلید پریزا وصل شد... و یه برگه , ...ادامه مطلب

  • 33-301

  • نفر وسطی رو صندلی عقب تاکسی بودم.  نگاهم مستقیم به جلو بود و تو فکر... که یه صدای مردونه از سمت چپ گفت، خانم چقدر زیبا لباس پوشیدین!!! نمیدونستم چی بگم! حتی سرمو تکون هم ندادم.  ادامه داد، به نظر من آدم وقتی حجاب میذاره باید لباساش شیک و زیبا باشه... کمی سرمو گردوندم به سمتش و گفتم نظر لطفتونه...  اما بی خیال نشد و تحسینشو ادامه داد... داشتم دیگه جلو بقیه مسافرا معذب میشدم... یه ور مخم داشت سر تاپ, ...ادامه مطلب

  • 33-

  • از جمعه ی دو هفته پیش که صبح پاشدم اومدم کارگاه، تا امروز، هر روز اینجا بودم... این پروژه تمام میشود آیا؟؟؟!!!,33-00 broadway (rt4),33-4,33-40,33-01 queens blvd,33-12,33-24 northern boulevard,33-70 prince st,33-00 northern boulevard,33-2129,33-02 skillman ave ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها